اشعار طنز!!!
دختری هستم به سن سی و سه * فارغ از درس و کلاس و مدرسه مدرک لیسانس دارم در زبان * دارم از خود خانه و جا و مکان مرغم و خواهم زبهر خود خروس * مانده ام در حسرت تاج عروس مبل و اسباب و لوازم هر چه هست * پنکه و سرویس خواب و فرش و تخت هست موجود و جهازم کامل است * پول نقد و زانتیا هم شامل است هرچه گوئی هست و تنها شوی نیست * برسرم گیسو و زلف و موی نیست ترسم از بی شوهری گردم تلف * بر دهانم آید از اندوه کف کاش جای این همه پول و پِله *گیر میکرد شوهری توی تله میشدم عبد و کنیز شوی خود * می نمودم چاره درد موی خود گیسوانی عاریت چون یال اسب * می نشاندم بر سَرَم با زور چسب زلف خود را چون پریشان کردمی * حتم دارم دردلش جا کردمی آنچنان شوری زخود برپاکنم *تاکه شاید در دلش ماًوا کنم بارالها تو کرم کن شوی را * خود مرتب میکنم این موی را
با عرض معذرت از خانمهای محترم (شعر از محمد جاوید)
|